نقاشی آی نقاشی
ظهر کار بودم و دیر از خواب بیدار شده بودم با یه عالمه کار، آنیسا هم توی دست و پام ، نمیدونستم چیکار کنم؟ تلویزیون روشن بود و داشت شبکه پویا نقاشی آی نقاشی رو نشون می داد یکدفعه نمیدونم این فکر از کجا اومد به ذهنم، به انیسا گفتم اگه دختر خوبی باشی و یه نقاشی خوشکل بکشی میفرستمش شبکه پویا تا نشونش بدن کلی خوشحال شد و زودی یه کاغذ و خودکار دادم بهش و رفتم دنبال کارام - همین جور که سرگرم کارام بودم یکدفعه یادم به آنیسا افتاذ رفتم تو سالن ببینم چیکار میکنه ؟ چشمتون روز بد نبینه کاغذ لوله شده بود که به سمت تلویزیون پرتاب شده بود ، وقتی دیده بو...
نویسنده :
مامانی
10:18
شیطنتهای آنیسا
موش موذی
عصر کار بودم و صبح زود در خواب عمیق ولی یه صداهایی مثل پاره کردن مقوا گوشمو خراش میداد بدون اینگه سرمو از لای پتو بیرون بیارم به شوهر جانمان گفتم انقدر سر و صدا نکن آنیسا بیدار میشه بذار بخوابیم .... شوهر جان بینوا با صدایی لزران که میخواست من هول نکنم فرمودن نترسیا موش اومده تو خونه رنگ از رخسارم پرید من که با دیدن سوسک صدها کیلومتر فاصله میگیرم خدایا با موش چه کنم به شوهرم میگم چه رنگیه ؟ سفیده یا خاکستری ؟ میگه مگه موش آزمایشگاهیه ؟ موشی از نوع فاضلابی با زنگ تیره و اندازه ای متوسط اکنون خ...
نویسنده :
مامانی
7:17
عشق فوتبال
بابای آنیسا عاشقه فوتباله هم تماشا کردنش هم بازی کردنش هم حرف زدن درموردش و .... یعنی کلن با کلمه فوتبال عجیب حال میکنه و از خود بی خود میشه البته از حق نباید گذشت بازیشم خیلی خوبه ولی خوب چون قبلن به هیچی جز درس خوندن اهمیت نمیدادن هیچ کس به این علاقه وافر و بازی خوب اهمیتی نداد و مانع پیشرفتش شدن وگرنه به قول خودش الان تو تیم ملی بود ..... اوایل زندگی نسبت به این موضوع بی تفاوت بودم ولی بعد هر چی که گذشت دیدم نه این علاقه خیلی زیاده طوری که کم کم شد در نقش هوو آخه هر وقت فوتبال داره ما نه می تونیم مهمونی بریم نه خرید و نه هیچ کار دیگه ای ، وقتی قوتبال میبینه ا...
نویسنده :
مامانی
9:20
دست گل عظیم
چند روز پیش طبق معمول همیشه بعد از خلاص شدن از کار رفتم خونه مامانم دنبال دخترک شیطون بلا ، هر روز به محض اینکه زنگ آیفونو فشار میدم یه صدای خوشکل ظریف مریف بچه گونه که دلم عش میره با شنیدنش، و تمام خستگیهام در میشه میگه کیه و بلافاصله در و باز میکنه و مثل شصت تیر خودشو میندازه تو پارکینگ واسه استقبال از من ، ولی اون روز با تاخیر بدون اینکه کسی بگه کیه در باز شد و خبری هم از وروجک واسه استقبال تو پارکینگ نشد خیلی تعجب کردم سریع خودمو رسوندم داخل سالن ، حس ششم بد جور میگفت اتفاقی افتاده ؟...
نویسنده :
مامانی
15:09