دست گل عظیم
چند روز پیش طبق معمول همیشه بعد از خلاص شدن از کار رفتم خونه مامانم دنبال دخترک
شیطون بلا ، هر روز به محض اینکه زنگ آیفونو فشار میدم یه صدای خوشکل ظریف مریف
بچه گونه که دلم عش میره با شنیدنش، و تمام خستگیهام در میشه میگه کیه و
بلافاصله در و باز میکنه و مثل شصت تیر خودشو میندازه تو پارکینگ واسه استقبال از من
، ولی اونروز با تاخیر بدون اینکه کسی بگه کیه در باز شد و خبری هم از وروجک
واسه استقبال تو پارکینگ نشد خیلی تعجب کردم سریع خودمو رسوندم داخل سالن
، حس ششم بد جور میگفت اتفاقی افتاده ؟
داخل که رفتم دیدم مامانم بنده خدا یه دستش رو سرش و یه دستشم رو کمرش نشسته
رو زمین با چهر ه ای داغون فقط با چشمام دنبال آنیسا میگشتم ، تو اون لحظه دلم
میخواست یکی بهم بگه آنیسا سالمه نگران نباش
تا اینکه دیدم بله تو کنج دیوار، پشت مبل ، دو تا چشم مشکی داره با ترس منو نگاه میکنه
مثلن به قول خودش قایم شده بعد که خیالم از بابت آنبسا راحت شد تازه متوجه مامانم
شدم که داره از درد میناله - (1)
اینک بشنوید از ماجرا : بنده خدا مامانم چون تنگی کانال نخاعی دارن مجبورن نمازشونو
روی صندلی بخونن مثل هر روز شروع کرده بودن به نماز خوندن با حال و هوای معنوی و
غاقل از وجود آنیسا و نقشه شیطانیش که وقتی میبینه مامانم حواسش نیست صندلی رو
برمیداره و میببره یه جای دیگه مامانمم بنده خدا بی خبر از همه جا وقتی میخواسته بشینه
به خاطر نبود صندلی تعادلشو از دست میده و با شدت نقش زمین میشه و سرشونم
میخوره به یخچالی که پشت سرشون بوده آنیسا هم میترسه و میره قایم میشه هر چیم
مامانم صداش میکرده که بیا کمکم کن از ترس جم نیمخورده و فقط نگاه میکرده
خلاصه بنده خدا تا چند روز با وجود استراحت کردن اصلن نمیتونست از جاش حرکت کنه
وقتی که بردیمشون دکتر با گرفتن عکس معلوم شد که بله کمرشون مو برداشته
و مجبورشدن فیکسش کنن و یه مدتی بهش فرصت بدن تا خوب بشه
خیلی واسه مامانم ناراحت شدم بنده خدا خیلی زحمت میکشه با وجود این اتفاقم بازم
میگفت دعواش نکن چیزی بهش نگو بچست ......
مامان جونم تنها کاری که از دستم برمی یاد اینه که واست دعا کنم ایشالا عمر طولانی با
عزت داشته باشی و همیشه سالم باشی سایتونم بالا سر ما باشه که باوجود شما بزرگترا
زندگی رنگ و بوی دیگه ای داره
1- (خیلی برام عجیبه من خیلی مامانیم هر روز باید ببینمش تا وقتی که هنوز بچه دار نشده
بودم اولویت اول زندگیم مامانم بود جوری که طاقت سرماخوردنشم نداشتم ولی با
مادرشدنم این اولویت به آنیسا رسیده تو هر شرایطی که باشم اول باید خیالم از بابت آنیسا
راحت باشه تا بتونم به بقیه کمک کنم نه اینکه بگم ذره ای از محبتم به مامانم کم شده نه
منظورم اون تپش دورنیه حالا مامانم رتبه دو رو گرفته دست خودم نیست یه وقتایی هم
عذاب وجدان میگیرم )