آنیسا آنیسا ، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

آنیسا (مانند عشق )

دست گل عظیم

1394/8/10 15:09
نویسنده : مامانی
1,116 بازدید
اشتراک گذاری

چند روز پیش طبق معمول همیشه بعد از خلاص شدن از کار رفتم خونه مامانم دنبال دخترک

شیطون بلا  ، هر روز به محض اینکه زنگ آیفونو فشار میدم  یه صدای خوشکل  ظریف مریف

بچه گونه که دلم عش میره با شنیدنش،  و تمام خستگیهام  در میشه   میگه  کیه و

بلافاصله در و باز میکنه  و مثل شصت تیر خودشو میندازه  تو پارکینگ واسه استقبال از من

بغل،  ولی اونروز با تاخیر بدون اینکه کسی بگه کیه در باز شد و خبری  هم از وروجک

واسه استقبال تو پارکینگ نشد   خیلی تعجب کردم   سریع خودمو رسوندم داخل سالن

، حس ششم بد جور میگفت اتفاقی افتاده ؟

داخل که رفتم دیدم مامانم بنده خدا یه دستش رو سرش و  یه دستشم رو کمرش نشسته

رو زمین با چهر ه ای داغون تعجب فقط با چشمام دنبال آنیسا میگشتم ، تو اون لحظه دلم

میخواست یکی بهم بگه آنیسا سالمه نگران نباشآرام

تا اینکه دیدم بله تو کنج دیوار،  پشت مبل ، دو تا چشم مشکی داره با ترس منو نگاه میکنه

مثلن به قول خودش قایم شده بعد که خیالم از بابت آنبسا راحت شد  تازه متوجه مامانم

شدم که داره از درد میناله - (1) دلخور

 اینک  بشنوید از  ماجرا : بنده خدا مامانم چون تنگی کانال نخاعی دارن مجبورن نمازشونو

روی صندلی بخونن مثل هر روز شروع کرده بودن به نماز خوندن با حال و هوای معنوی و

غاقل از وجود آنیسا و نقشه شیطانیش  که وقتی میبینه مامانم حواسش نیست صندلی رو

برمیداره و میببره یه جای دیگه مامانمم بنده خدا بی خبر از همه جا وقتی میخواسته بشینه

  به خاطر نبود صندلی تعادلشو از دست میده و با شدت نقش زمین میشه و سرشونم

میخوره به یخچالی که پشت سرشون بوده آنیسا هم میترسه و میره قایم میشه هر چیم

مامانم صداش میکرده که بیا کمکم کن از ترس جم نیمخورده و فقط نگاه میکرده

خلاصه بنده خدا تا چند روز  با وجود استراحت کردن اصلن نمیتونست از جاش حرکت کنه

 وقتی که بردیمشون دکتر با گرفتن عکس معلوم شد که بله کمرشون مو برداشته

و مجبورشدن فیکسش کنن  و یه مدتی بهش فرصت بدن تا خوب بشه غمناک

خیلی واسه مامانم ناراحت شدم بنده خدا خیلی زحمت میکشه با وجود این اتفاقم بازم

میگفت دعواش نکن چیزی بهش نگو  بچست ...... 

مامان جونم تنها کاری که از دستم برمی یاد اینه که واست دعا کنم  ایشالا عمر طولانی با

عزت داشته باشی و همیشه سالم باشی سایتونم بالا سر ما باشه که باوجود شما بزرگترا

زندگی رنگ و بوی دیگه ای داره

1- (خیلی برام عجیبه من خیلی مامانیم هر روز باید ببینمش  تا وقتی که هنوز بچه دار نشده

بودم اولویت اول زندگیم مامانم بود جوری که طاقت سرماخوردنشم نداشتم  ولی با

مادرشدنم این اولویت به آنیسا رسیده تو هر شرایطی که باشم اول باید خیالم از بابت آنیسا

راحت باشه تا بتونم به بقیه کمک کنم نه اینکه بگم ذره ای از محبتم به مامانم کم شده نه

منظورم اون تپش دورنیه  حالا مامانم رتبه دو رو گرفته دست خودم نیست یه وقتایی هم

عذاب وجدان میگیرم  )

نظرات (36)

مریم مامان آیدین
10 آبان 94 16:33
سلام دوستم عجب شیطنتی....واااای اولش دلم ریخت و نگران انیسا شدم ولی بعد... خدا رحم کرده...منم از ته دل واسه مامان دعا کردم...خدا خیرش بده واقعا اون فسقلی رو بگو که عقلش به کجا رسیده!!! راستی....خوووب میفهمم چی میگی...منم قبل آیدین دوروز درمیون خونه مامانم بود...صبح تا چشم باز میکردم اول باید به مامانم زنگ میزدم...الان یکی دیگه نقش اول زندگیم شده...منم گاهی خجالت میکشم...ولی اونم مامان منه...میفهمه من رو حتما...خدا حفظشون کنه
مامانی
پاسخ
سلام مریم جون من خودمم اول کار ذهنم رفت سمت آنیسا فکر کردم واسه آنیسا اتفاقی افتاده که مامانم اینجوری شده ولی بعد فهمیدم خانم خرابکاری کرده و قایم شده مرسی عزیزم بابت دعا کردنتون آره مریم جون واسه من تصور این روزا قبلن خیلی سخت بود هیچ وقت فکر نمیکردم کسی بتونه جای مادرمو برام بگیره ولی حالا می بینم که با گذشت زمان و مادرشدن خودم، چقدر همه چیز تغییر کرده طوری که یه وقتایی آدم باورش نمیشه ، خوبیش به همینه که اونا هم خودشون مادر هستن و این روزا رو گذروندن خوب درک میکنن که ماهم اسیر حس قشنگ مادر شدن شدیم ببوس آیدین عزیزمو
آیداکوچولو
10 آبان 94 17:01
آنیسا کوچولو شیطونی هم می کنی مراقب باش ! امیدوارم مامان جون هر چه سریعتر خوب خوب بشن
مامانی
پاسخ
گل گفتی آیدا جونم ممنون عزیزم
مامان علی
10 آبان 94 19:10
سلام! به خدا شرمندم ولی با خوندن پستت خیلی خندیدم حلال کن خواهر یعنی چه کارا نمیکنن این بچه ها واقعا آدم میمونه چی بگه! الهی بگردم ایشالله مامان هم زودتر سلامتیشون وبه دست بیارن انیسا جان ومیبوسم با دوتا چشم درشت وسیاه قشنگش
مامانی
پاسخ
سلام عزیزم اشکال نداره من خودمم هر بار که یادم می یاد کلی خندم میگیره یعنی میمونم چه جوری به ذهنش رسیده این کارو بکنه فقط تو رو مامانمم خیلی شرمندم چون بنده خدا خیلی درد داره ولی بازم جای شکرش باقیه که نشکست
مامان منصوره
10 آبان 94 19:48
ان شالله هرچه زودتر حال مامانتون بهتر بشه.
مامانی
پاسخ
ممنون عزیزم
مامان ندا
11 آبان 94 0:05
وای وای واااای...واقعا شیطنت عظیمی بود!! ان شاا.. که مامانتون خیلی زود خوب بشن... راستش مامانی مشابه این اتفاق برای صاینا هم افتاد ولی بدون حادثه... رفته بودم نماز جماعت محلمون..که یه مسجد کوچیکه و تعداد زنها کمه درحد ۱۰-۱۵ نفر..وگاهی بچه ها هم هستن و صاینا بااونا سرگرم میشه ولی اونروز بچه ای نبود..منم صف آخر واستادم کنار جای چادرها و چهار پایه ها( برای کسایی که نشسته نماز میخونن) خلاصه..وسطای نماز بودیم که صاینا صندلی خانومی که جلوی من بود رو برداشت...و مشخص بود که اون خانوم هم متوجه نشده..گفتم الانه که نقش زمین بشه ...بااجازه تون در حال نماز یه چهارپایه از کنارم برداشتم و زدم زیر اون خانوم که دیگه داشت کم کم میشست..یعنی اگه یه ثانیه دیرتر گذاشته بودم افتاده بود حالا منو و کناری ها م مرده بودیم از خنده...در حال نماز!! بعد نماز من که پخش زمین شدم..کناری ها میگفتن خوبه دیگه !!سر نماز هرکاری دلت بخواد میکنی...گفتم دیگه چاره ای نبود بهتراز این بود که تلفات بدیم
مامانی
پاسخ
چه بامزه بود واقعا هم کار درستی انجام دادی و گرنه شما هم مصدومی داشتین تازه من که مامانم بود بخشیدش ولی بعضیا خیلی جنبه ندارن و شروع میکنن به داد و بیداد و جنجال به پا میکنن یه شانس دیگه هم که داشتین این بوده که چهار پایه نزدیکت بوده وگرنه باید یه مسافتی رو هم تو نماز طی میکرذی تا به چهار پایه برسی پس صاینا جونمم مثل آنیسا شیطونه و مدام در حال شیطنته
مامان زهره
11 آبان 94 0:55
ای وای ماشاالله به آنیسا جون چه کارهای خطرناکی امیدوارم مادرتون طوریش نشده باشه بچه است دیگه تنها آرزوم اینه هر چه زودتر مادرتون خوب بشه وسایه اش 150 سال بر سر شماوفرزندتون باشه
مامانی
پاسخ
مرسی عزیزم از دعای قشنگتون آره دیگه بچه هستن معنی کارایی رو که میکنن نمیفهمن نمیشه بهشون خرده گرفت ولی خیلی باهاش صحبت کردم که کار درستی نکرده و ... شاید اتفاق بدتری می افتاد امیداورم دیگه واسش تجربه شده باشه هیچ وقت صندلی از زیر پای کسی نکشه
مامان علی مردان
11 آبان 94 1:00
الهی اول داستان کلی خندیدم آخه شبیه کیلپ هایی بود که میدیدیم بعد اصلا باورم نمیشد این کلیپا واقعی باشن دیگه باورم شد و کلی ختذیدم حتی برای شوهرمم تعریف کردم اما وقتی رسیدم به قسمت کمر مامانتون واقعا جا خوردم خندم پرید ایشااله زودتر خوب بشن عزیزم اسمت روت هست مادر اگه اینجوری نباشی جای تعجب داره مادر یعنی همین
مامانی
پاسخ
عزیزم واسه خودمونم واقعا مثل کلیپ های خنده دار بود مخصوصا اگه صحنه رو از نزدیک میدید نمیدونستی بخندی یا اظهار ناراحتی کنی ولی مامانم بنده خدا خیلی کمرشون درد میکنه و مجبور هستن فعلا باهاش مدارا کنن تا بخیر بگذره و خوب بشن
مامان مهنا
11 آبان 94 2:09
وای عزیزم خداروشکر که اتفاق بدتری نیوفتاده و حال هردو خوبه واقعا باید دست مادرا روبوسید من که مادرم ازم دوره
مامانی
پاسخ
آخی عزیزم چه بد که از مادرتون دور هستین واسه من تحمل دوری از خانواده ام خیلی سخته خداهم بهم رحم کرد و نخواست دور بشم ازشون بی زبون مادر من خیلی بهمون کمک میکنه هم تو نگهداری از بچه هم تو وقتایی که وقتم واسه غذا درست کردن تنگه
مامی الی
11 آبان 94 9:15
آخي عزيزم. ايشالا سايه همه پدر و مادرا بالا سر فرزاندانشون مستدام باشه. آخي آنيسا ترسيده بوده فكر نميكرده عاقبت كارش اينجوري بشه. اميدوارم حال مادرتون كاملا خوب بشه.
مامانی
پاسخ
آره حسابی ترسیده بود واقعا فکر نمیکرد که اینجوری بشه منم چون حالشو دیدم تو اون لحظه دعواش نکردم ولی بعدش که یه خورده آروم شد واسش توضیح دادم که کارش اصلا درست نبوده و .... دوست خوبم ممنون از دعای قشنگتون ایشالا که همه پدر مادرا عمر طولانی و با عزت داشته باشن
آلیز
11 آبان 94 12:11
انواع شیک ترین شال و کلاه دخترانه و پسرانه و .... خانم ها و آقایون خوش سليقه از فروشگاه آلیز ديدن نماييد : http://alizeshop.mihanblog.com خواهشمندیم ما را لینک نمایید با تشکر
zakieh
11 آبان 94 20:35
آنیسا جونم شیطونی هم می کنی مراقب باش عزيزم ! امیدوارم مامان جون هر چه زودتر خوب خوب بشن
مامانی
پاسخ
چه نکته خوبی رو یادآوری کردی عزیزم امیدوارم که آنیسا جون این نکته شما رو عملی کنه ایشالا که هر چه زودتر خوب بشن
مامان حلما
11 آبان 94 22:17
اخی دختری چقدر ترسیده بچه انیسای شیطون بلا انشاالله مادرتون هرچه زودتر خوب بشه منم مثل شما بودم البته هنوزم هستم ولی دلم میخواست حلما اولویتم بشه که نشد که بلکم از این وابستگی شدید در بیام
مامانی
پاسخ
آره من خودمم چون حس کردم خیلی آنیسا ترسیده اولش هیچی بهش نگفتم تا یه خورده آروم که شد براش یواش یواش توضیح دادم که کارش اشتباه بوده و .... دوست عزیزم مطمئن باش با مرور زمان این وابستگی کم میشه و اولویت آولتون میشه حلما جونم
✿ نیکـو مامان ِ آرنیـکا ✿
11 آبان 94 22:48
ای جوون چه شیطنتیییی خدابه مامانتون خیلی رحم کرده واقعا خدای نکرده می تونست خیلی بدتر از این باشه ایشالا هرچه زودتر حالشون خوب بشه
مامانی
پاسخ
آره دوست عزیزم نظر لطف خدا خیلی زیاد بوده که اتفاق بدتری نیفتاده بود همیشه جای شکرش باقیه ممنون از دعای خیرتون
عمه فروغ
12 آبان 94 0:40
سلام عزیزم اول از همه خدا رو شکر که اتفاق بدتری نیافتاده ان شاا.. که حال مامانتون هم خوب بشه و ان شاا.. که همیشه تنشون سالم و سایشون بالا سرش ما باشه و ای وااااااااااای از دست این وروجک ها و در مورد آخر این طبیعی هست که اولویت اولتون آنیسا باشه مامانتون هم یه مادره و این قضیه رو درک میکنه
مامانی
پاسخ
سلام فروغ جون ممنونم از دعای زیبات ایشالا که با وجود دعای شما دوستان عزیز هر چه زودتر کمر مامانم خوب بشه از کارای این وروجکا که هیچی نگیم بهتره
maman lida
12 آبان 94 2:57
بلا دور باشه خانمی خدا رو شکر به خیر گذشته آنیسا خوشگل شیطون عجب کاری کرده روی ماهش رو ببوسین
مامانی
پاسخ
بله این دفعه دیگه دست گل آنیسا خانوم خیلی عظیم بود بازم جای شکرش باقیه که اتفاق بدتری نیفتاده بود و به خیر گذشت
مامان هستیا
12 آبان 94 10:36
واااای از دست آنیسای شیطون!! انشالله حال مادرتون هر چه زودتر خوب بشه واقعا دستشون رو باید بوسید انشالله سایه شون بالاسرتون مستدام باشه
مامانی
پاسخ
مرسی عزیزم آره والا بنده خدا خیلی زحمت میکشه دست راستی واسه من شاغل هستن خیلی وقت به دادم میرسن ایشالا که همه پدر مادرا عمر طولانی و باعزت داشته باشن
مامان لیدا
12 آبان 94 14:15
وای وای آنیسا جون . حتما نمیدونسته که کارش اشتباهه واقعا ذهن بچه ها تا کجاها میره امیدوارم حال مادر بهتر شده باشه آره دیگه بچگی گرده بدون اینکه بدونه کارش درست نیست خدا میدونه تا این وروجکا بزرگ بشن چه ها که نباید بکشیم از دستشون
خاله
12 آبان 94 14:26
سلام از دست این شیطونک انشالله که مادرتون هم هرچه زودتر حالشون بهتر بشه طفلی این مامانا تا چند سال قبل از دست شیطنت های ما میکشیدن حالا از دست بچهامون انشالله که سایه شون بالاسرتون باشه
مامانی
پاسخ
سلام عزیزم راست میگی به خدا مامانای ما هم یه جوریی نسل سوخته هستن تو زمان خودشون که به بچه بها نمیدادن نوبت به خودشون که رسید بچه سالاری شد و بعد با شاغل شدن بچه ها درگیر نوه داری شدن ایشالا که سایشون بالا سر ماها مستدام باشه
مامان مبینا
12 آبان 94 15:14
منو ببخش عزیزم ولی با خوندن دسته گل انیسا خندیدم بگم خدا این وروجکای شیطون ما رو چیکار کنه ک با خراب کاریاشون نمیدونیم بخندیم یا گریه کنیم ایشالله ک مامان بزرگ انیسا زودی خوب شه وسایه ش سالهای سال بالای سرتون باشه ببوس انیسای شیطون رو
مامانی
پاسخ
خواهش میکنم عزیزم ولی باور کن من خودمم بعد از شنیدن ماجرا از زبون مامانم هم خندم گرفته بود هم ناراحت شدم آخه نمیدونم چه جوری همچین کاری به ذهنش رسیده بود ببوس مبینای عزیزمو
مامان مبینا
12 آبان 94 15:30
اره خواهر جون اینقد مبینابد غذاست ک موندم چیکار کنم اصلا هیچی نمیخوره وعوضش ازصبح تاشب بازی گوشی میکنه نمیدونم این همه انرزی رو کجا میاره
مامانی
پاسخ
عزیزم بهش داروهای مکمل غذایی دادی مثل شربت زینک یا ... معمولن رو اشتها ی بچه ها تاثیر میذارن شاید باعث بشه بهتر غذا بخوره البته مبینای شیطون بلا با این همه ورجه وروجه فکر کنم اگه غذا هم خوب بخوزه بازم چاق نشه
مامان ریحانه
12 آبان 94 19:20
وای منم اول پست خیلی نگران شدم که خدای نکرده واسه آنیسا اتفاقی نیفتاده باشه اما بعد هر چند خیالم راحت شد ولی واسه مامانتون خیلی ناراحت شدم بنده خدا چه دردی هم کشیده امان از دست این وروجک شیطون حالا جالبه مشابه همین ماجرا پارسال واسه زنداداشم اتفاق افتاد من و یه زنداداشای دیگم تو آشپزخونه نشسته بودیم روی زمین و سیب زمینی خلال می کردیم زنداداش بزرگم از راه رسید و خواست بشینه رو صندلی که مامانم برا نماز خوندن گذاشته روبروی اپن تا زنداداشم خواست بشینه دخترش که نمیدونست مامانش قصد نشستن داره صندلی و برداشت و بنده خدا زنداداشم اول کمرش به دسته ی کابینت زیر اپن خورد و بعد هم تالاپ خورد زمین همسر من که تو پذیرایی بود با صدای بلند گفت یا امام زمان که از صدای بلند همسرم بیشتر ترسیدن طفلی زنداداشم از یه طرف به خاطر دردی که داشت گریه می کرد و از یه طرفم به خاطر حرکت همسرم خندش گرفته بود خلاصه اینکه خواهر خنده و گریه قاطی بود ما هم گیج شده بودیم نمیدونستیم چکار کنیم من که این صحنه رو دیدم میتونم حال مامانتونو تصور کنم بنده خدا چقدر درد داشته خوب بچه ها یه وقتایی ناخواسته اینکارا رو میکنن به قول مامانتون بچه هست و شیطنتاش و در مورد آخر کاملا باهات موافقم از وقتی بچه قدم تو زندگی میذاره تمام هم و غممون میشه بچمون هر چند مامانمونم خیلی دوست داریم ولی به قول شما اول دلمون واسه بچمون میتپه انشالله که همه ی اونایی که پدر و مادر دارن خدا براشون حفظ کنه و سایشون سالیان سال بالا سرشون باشه و انشالله که حال مامان شما هم زود زود خوب میشه
مامانی
پاسخ
من خودمم با دیدن وضعیت مامانم اول ذهنم رفت سمت آنیسا گفتم حتما بلایی سرش اومده که مامانم انقدر ناراحته بعد که آنیسا رو دیدم تازه متوجه مامانم شدم آره بنده خدا خیلی بد خورده بود زمین هنوزم که مدتی هست که گذشته بازم درد دارن و به سختی جابه جا میشن ولی خوب به قول مامانم و شما بچه هستن خواسته یه شیطنتی بکنه بدون اینکه بدونه چه نتیجه ای داره با خوندن شرح حال زنداداشتون کلی خندیدم آخه تو شرایط مامانمم ماهم خندمون گرفته بود هم ناراحت بودیم ایشالا که همه پدر مادرا عمر طولانی وباعزت داشته باشن چون خیلی زحمت میکشن
مامان فرح
12 آبان 94 23:19
از دست این دخمل شیطون،خداروشکر که بخیر گذشت امیدوارم حال مادرتون هرچه زودتر خوب شه.
مامانی
پاسخ
ممنون عزیزم آره جای شکر خدا همیشه باقیه
مامان فدیا
13 آبان 94 9:42
ای داد بر من مامان منم رو صتدلی نماز میخونه خوبه اینو نوشتی که بهش بگم از این به بعد بیشتر مراقب باشه چون ادرین هم همیشه موقع نماز خوندنش کنارش وای میسته امیدوارم خیلی زود مامانتون خوب بشه
مامانی
پاسخ
آره عزیزم حتما به مادرتون هشدار بدین که این وروجکا خیلی شیطونن ممنون عزیزم از دعای خیرتون
مامان فرخنده
13 آبان 94 10:15
امان از دست اين وروجكها چقدر خنديدم وخداروشكر كه به ختم بخير شد بچه اند ديگه اومده شيطوني كنه ببين خودش هم چقدر ترسيده عزيزززززم
مامانی
پاسخ
آره منم فکر میکنم نمیدونسته با این کارش ممکنه همچین اتفاقی بیافتاده اخه خودش خیلی ترسیده بود منم خیلی دعواش نکردم فقط وقتی اروم شد واسش توضیح دادم که دیگه تکرار نکنه
مامان ماتیسا
13 آبان 94 15:37
ایشالا حال مامانتون زودتر خوب بشه
مامانی
پاسخ
مرسی عزیزم
مامان جون
14 آبان 94 8:10
الحمدلله که انیسا جون سالمه ولی اصلا توقع نداشتم که همچین کاری کرده باشه, عجب از دست بچه‌های این زمونه. ایشالله خدا مادرتون رو شفا بده .
مامانی
پاسخ
بازم جای شکرش باقیه که بخیر گذشت آره به خدا کاراشون خیلی عجیب غریب شده
مامان جون
14 آبان 94 8:14
در عالم کودکی به مادرم قول دادم که تا همیشه هیچ کس را بیشتر از او دوست نداشته باشم، مادرم مرا بوسید و گفت: نمی توانی عزیزم! گفتم: می توانم، من تو را از پدرم و خواهر و برادرم بیشتر دوست دارم. مادر گفت: یکی می آید که نمی توانی مرا بیشتر از او دوست داشته باشی ... نوجوان که شدم دوستی عزیز داشتم، ولی خوب که فکر می کردم مادرم را بیشتر دوست داشتم. معلمی داشتم که شیفته اش بودم ولی نه به اندازه ی مادرم ... بزرگتر که شدم عاشق شدم، خیال کردم نمی توانم به قول کودکی ام عمل کنم ولی وقتی پیش خودم گفتم کدامیک را بیشتر دوست داری؟ باز در ته دلم این مادر بود که انتخاب شد ... سال ها گذشت و یکی آمد ... یکی که تمام جان من بود ... همان روز مادرم با شادمانی خندید و گفت: دیدی نتوانستی ... من هر چه فکر کردم او را از مادرم و از تمام دنیا یشتر می خواستم. او با آمدنش سلطان قلب من شده بود. من نمی خواستم و نمی توانستم به قول دوران کودکی ام عمل کنم ... آخر من خودم مادر شده بودم ...
مامانی
پاسخ
واقعا خیلی جالب بود عزیزم
مامان نیلوفر
14 آبان 94 18:09
وای از دست این وروجک عجب کاری کرده واقعاً به خیر گذشتهانشاالله که مامان بزرگ هر چه زودتر حالشون خوب بشه
مامانی
پاسخ
واقعا خیلی جای شکر خدا باقیه البته بنده خدا مامانم خیلی درد داشت الان شکر خدا بهتره
مامان لیدا
15 آبان 94 20:44
سلام عزیزم خوبی؟ آنیسای خاله خوبه؟ وروجک هربار حرکتتو تصور میکنم یه جورایی خنده م میگیره ببوسش برام
مامانی
پاسخ
خودمم که یادم می یاد خندم میگیره
مامان هانیه
16 آبان 94 10:54
سلام مامانی وای که چه شیطون بلاییه این انیسا خانم ایشالاکه حال مادرتون زود خوب بشه و سایه اش همیشه بالای سرتون باشه
مامانی
پاسخ
حسابی خاله جون لجبازیاش که دیگه از شیطنتاشم رد کرده
مهدیه مامان تبسم
17 آبان 94 10:56
سلام عزیزم . ناراحت نباش بچه اند دیگه فقط ناراحتی ها و شرمندگی هاش مال ماست
مامانی
پاسخ
آره واقعا
مامان سونیا
17 آبان 94 14:20
خانومی کجایین خوب هستین دل تنگتونیم
مامانی
پاسخ
بابای آنیسا یه عمل کوچولو داشتن حسابی درگیر بودیم به زودی آپ میکنم عزیزم
شاپرک مامی
17 آبان 94 23:14
عجب دختر شیطونی بنده خدا مامانتون ان شالله بهتر میشن منم تا مادر شدم بیشتر مادرمو میفهمم
مامانی
پاسخ
هر چی هم بزرگتر میشن شیطنتاشون هم بزرگتر میشه واقعا عزیزم تا مادر نشی قدر مادرتو اونجور که باید بدونی نمیدونی
samira
19 آبان 94 8:44
عزیزم ماشالله به آنیسا ی شیطون ان شالله خدا به مادرتون سلامتی بده در ضمن عذاب وجدانتون بگم که به نظر من همه مادرا همین شکلیند . پس نگران نباش دوست خوبم . امیدوارم مادر گلتون همیشه سلامت باشه
مامانی
پاسخ
ممنون عزیزم ایشالا همه پدر و مادرا سالم باشن و سایشون مستدام باشه
**مامان ایلیار**
8 آذر 94 16:58
سلام عزیزم، مررررررررررسی بمون سر میزنین، راستی این احساس مربوط به شما نیست همه مامانها اینجورن، اولویت اول همه چی اول نی نی شونه!!!!
مامانی
پاسخ
منم نگفتم فقط مخصوصه منه
zakieh
20 آذر 94 2:24
ای شیطون بلا ایشالله که مامان به زودی خوب بشن وسایه شون سالهای سال بالای سرتون باشه ببوس انیسای شیطون رو
مامانی
پاسخ
خداروشکر حالشون خیلی بهتره - ممنون عزیزم