پایان 22 ماهگی
می نویسم از پایان 22 ماهگی و بیماری سرماخوردگی پر ماجرایی که هر شبش تا صبح نه خودت خوب خوابیدی و نه من و نه بابایی ......
از تب 39 - 40 در جه ای که نه با شربت استامینوفن قطع می شد نه با شیاف ...
از اینکه نمی ذاشتی پاشورت کنم و فقط اشگ میریختم و از خدا میخواستم که یک وقت تشنج نکنی .......
از سرفه های عمیقت که نمیذاشت تا صبح چشم رو هم بذاری .......
از اینکه هیچ چی نمیتونستی بخوری فقط شیر اونم خیلی کم .....
از گرفتگی صدات که نمی تونستی درست حرف بزنی ......
از اشک ریختنات و بهونه گیریات و پناه آوردنت به آغوش من تا بلکه دردت آرومتر بشه ..........
از اینکه دو هفته طول کشید تا تبت قطع بشه و تا اومد لبخند شادی بیاد رو لبامون دوباره بعداز گذشت یک هفته تب کردی و روز از نو و روزی ازنو ......
از مشکوک شدنت به عقونت اداری و مصیبت گرفتن نمونه ادرار و ......
امیدوارم با پایان 22 ماهگی همه گرفتاریهای این ماه هم تموم بشه ......
الهی میدانم که سرشار از گناهیم .......
فقط و فقط به حق پاکی و معصومیت این فرشته های کوچک بارون رحمتت و از ما دریغ نکن .....
ببار تا بلکه هیچ کودکی گرفتار مریضی نشه.......
هوا خیلی آلودست ......