حس شیرین کودکی
این روزا بزرگ شدنت و خیلی حس میکنم......
خیلی دلم میخواد لحظه به لحظه کودکیتو ثبت کنم و به خاطر بسپارم ولی حیف که نه وقتشو دارم و نه مموری که ظرفیتشو داشته باشه ....
یه وقتایی که وقت بیکار پیدا میکنم میشنمو زل میزنم به بازی کردنت .... به حرف زدنات با عروسکات که حرفای منو واسشون تکرار میکنی ... به ذوق کردنت و خندیدنات از ته دل ... حرف زدنت با تلفن که ادای من و بابایی رو در میاری ... به انتخاب کردن لباست و رُج لب (رژ لب ) زدنت واسه مهمونیا وپرسیدنت از من که مامان خوشکل شدم ؟ .....
از ابراز احساساتت به کسایی که دوسشون داری ...
به تشخیص دادن هوای گرم و سرد.... تا گرمت میشه زودی لباستو در میاری و میگی گرمه گرم
به تشیخیص دادن مزه ها ترش و شیرین و ... وقتی لواشک میخوری چشماتو میکشی تو همو میگی مامان تُشه (تُرشه )
از اینکه وقتی با بچه ها دعوات میشه و گریه میکنی هنوز یک دقیقه نشده یادت میره و میخندی و میری دوباره باهاشون بازی ......
غرق لذت میشم از این دوران پاک و بی آلایش کودکی ....
آسوده خاطر و بدون هیچ دغدغه که فقط قصدت لذت بردن از زندگیه ....
یه وقتایی هم می بینم که با کنجکاوی بچه گانت سعی میکنی تقلید کنی کارای ما بزرکترا رو ...
میخوای که زود بزرگ بشی و وارد دنیای ما بزرگترا بشی .....
ولی دلبندم هیچ دنیایی به قشنگی دنیای بی آلایش کودکی نیست من هیچ اصراری به زود بزرگ شدنت ندارم و تا اونجایی که بتونم سعی میکنم تا بیشترین لذتو از این دوارنت ببری ......
خدایا ممنونم .... خیلی ممنونم از اینکه منو قابل دونستی تا بتونم تجربه کنم حس شیرین و وصف نشدنی مادر شدنو